کتاب چند روایت معتبر _ مصطفى مستور
پی نوشت:بعضی وقت ها شعر ها عجیب دست دل را میگیرند و می برند...
وقتی سرآغاز سال جدید در کنار تو گذشت تا پایانش به عشق تو طی خواهد شد...
من به ضمانت دستان مهربان تو دل بستم...مرا از بند صیاد بدی ها برهان...
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)
این روزها مثل سربازی هستم که دیگر نه سلاحی برای جنگیدن دارد و نه توانی برای فرار
من تسلیم شدم با پرچمی سپید و دلی که دیگر نمی تپد...
خدایا عجز در مقابل تو نه پز فروتنی است نه لاف بندگی
مرا دریاب بهترینم...
بازهم بهمن ماه شد...
تا اسفند چیزی نمانده..
این روزها طبق روال تمام بهمن ها روزهای شلوغی دارم.جشنواره فجر هم شده باری بر همه بارها
دلم میخواهد میان این همه فشار کار و درس و زندگی گوشه ای دنج بیابم دراز بکشم نسیم بهار بوزد و بوی بهار نارنج همه جا بپیچد آفتاب گرم بر بدن سردم بتابد و من در میان این آرامش فقط رویا ببافم..
رویای با تو بودن
رویای با تو نفس کشیدن
رویای با تو قدم زدن
من این روزها خودم را گم کرده ام در همهمه دلمشعولی هایم
دلم نماز نیمه شب می خواهد
ذهن بی خیال
دل بی جوش
دلم تو را میخواهد...
همین
بالاخره در زندگی هر آدمی ،
یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده ...
مدتی مانده ؛
بعد از روزی روزگاری ...
صمد بهرنگی.