پلاک 8

دلنوشته...

پلاک 8

دلنوشته...

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۵ مهر ۹۳ ، ۰۹:۱۲

برمیگردی...

رفتــن هــم حــرف عجیبــی ‌اســت
شبیــه اشتبــاه آمــدن
گفــت بــر مــی گــردم
و رفــت
و همــه‌ پــل ‌هــای پشــت ســرش را ویــران کــرد
همــه مــی ‌دانستنــد دیگــر بــاز نمــی ‌گــردد
امــا بــازگشــت
بــی هیــچ پلــی در راه

او مســیر مخفــی یــادها را مــی ‌دانســت

 

سید علی صالحی

۱۸ مهر ۹۳ ، ۲۰:۰۵

باور نمیکنم...

تا قبل تر از این ها گمان می کردم تردید بدترین دردی است که به جان کسی می افتد

اما امروز فهمیدم که مرا همین درد تردید خواهد کشت..

نمیدانم در کجای کهف زمان  سکه یقینم از ارزش افتاد  که این روزها دیگر به هیچ چیزی یقین ندارم...

کفر نمیگویم این خاصیت عشق توست که اینچنین مرا دچار کرده..

دچار تردید

و این تردید مرا خواهد کشت...