پلاک 8

دلنوشته...

پلاک 8

دلنوشته...

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۷ آذر ۹۳ ، ۰۷:۵۶

بعد از روزی روزگاری...

بالاخره در زندگی هر آدمی ،

یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده ...

مدتی مانده ؛

قدمی زده و بعد اما بی هوا غیبش زده و رفته ...

آمدن و ماندن و رفتن آدم ها مهم نیست ...

اینکه

 بعد از روزی روزگاری ...

در جمعی حرفی از تو به میان بیاید ،

آن شخص چگونه توصیف ات می کند مهم است ...

اینکه بعد از گذشت چند سال ،

چه ذهنیتی از هم دارید ، مهم است ...

اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی ...

اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است ...

منطقی هستی و می شود روی دوستی ات حساب کرد؟

می گوید دوست خوبی بودی برایش یا مهم ترین اشتباه زندگی اش ...

خاطرات خوبی از تو دارد یا نه ، برعکس ...

مبهم ترین روزهای زندگی اش را با تو تجربه کرده.

به گمانم ذهنیتی که آدم ها برای هم به یادگار می گذراند از همه چیز بیشتر اهمیت دارد ...

صمد بهرنگی.

۱۵ آذر ۹۳ ، ۲۱:۵۶

هیس...شکایت نکن

 دنیا، سکوتهای مرا ، ساده فرض کرد
 از حرف دل، پُرند، اگر بی شکایتند  ...



پ ن : شکایت ها بماند برای بعد...


۱۴ آذر ۹۳ ، ۲۰:۰۹

قلمرو فرمانروایی من...

همیشه دوست داشتم یه متر و معیاری پیدا کنم تا فاصله بین حقیقت و رویا رو اندازه بگیرم.
اصولا فکر می کنم هر کدوم از این ها یه دنیای متفاوت ولی بهم مرتبطند که البته به ازای هر آدمی می تونه یکی از این دنیاها وجود داشته باشه.
بیشتر وقت ها فاصله این دو دنیا خیلی کم میشه اینقدر کم که ادم نمیدونه الان دقیقا کجا وایساده تو دنیای واقعیت یا سرزمین رویاها.
من بر خلاف سهرودی و شیخ اشراق قضیه رو خیلی فلسفی نمیبینم.رویا همان واقعیتی است که قرار است ایجاد شود و واقعیت همان رویایی است که روزی در آن زیسته ایم.
من عاشق رویا هستم بی هیچ مرزی ...
سرزمینی که هر آنچه بخواهم در آن می یابم.
قلمرویی که مال من است فقط مال من
بی هیچ اضطرابی 
بی هیچ دغدغه ای همه چیز روبراه است
همه چیز به میل دلم
همه آدم ها همان که می خواهم
فقط یک چیز باقی می ماند
 امیدواری به  دنیایی که ساختم
دنیایی که یک روز حتما رنگ واقعیت به خود خواهد گرفت.

۰۷ آذر ۹۳ ، ۲۰:۵۷

ما انسان های مازوخیست


من نمیدونم چرا ما انسان ها مازوخیست ترین موجودات  جهانیم.
خودمون با دست خودمون کارهایی میکنیم که بعدش باید یک عمربنشینیم و غصه بخوریم.
خودمان با دست خویش از آدم ها بت می سازیم
از بت ها خاطره میسازیم
از خاطرات آینه می سازیم اما
 نه آینه ای که حالمان را خوب کند

"آینه دق"

و روزی می رسد که با تمام درد ها و رنج ها صبرمان طاق می شود و آینه ها را می شکنیم
و این بار نه یک درد که دردها را متکثر میکنیم در تکه های آینه...


می بینید که ما با دستان خودمان چه به روز خودمان می آوریم؟
می شویم کارخانه تولید غم، درد می سازیم و دردها را زیاد میکنیم تا آخر از پا درآییم.

و این طبیعت ما انسان های مازوخیست است.


۰۳ آذر ۹۳ ، ۱۹:۴۰

اسطوره ای که شکست

تقصیر ما نیست این روزها اگر گاهی اشتباه میکنیم در مورد آدم ها

این روزها از ظاهر آدم ها تا باطنشان به اندازه یک دنیا نفاق فاصله است...

گاهی  از آنها در ذهنمان بت می سازیم و آدم ها را در نهایت خوبی و غایت حسن نیت می نگریم...

 اما وای به آن روزی که ابراهیم خدا برسد و بت ها را بشکند

و وای از آن روز که تمام آن چه به آن تکیه کرده بودیم فرو ریزد

با خودم فکر میکنم شاید حکمت حضور من در پروژه ای که هیچ ربطی به اهدافم نداشت همین بود

شکستن بتی که از "او" ساخته بودم

به جرئت میتوانم بگویم یکی از بدترین روزهای عمرم بود

و چه صدای مهیبی داشت فرریختن همه آنچه که از او در ذهنم ساخته بودم..

و من دانستم که در سینما هیچ استثنایی نیست حتی اگر ظاهرت داد مذهب سر دهد ولی سینما تو را به راهی خواهد برد که ناکجا آباد  هویت هاست.

از خدا ممنونم بابت اینکه به من فرصتی داد تا دوباره برگردم از بت پرستی به سوی خدا پرستی

و بفهمم که هیچکس اینقدر خوب نیست که نشان میدهد 

و بفهمم خدا همیشه حواسش به من هست

و هوایم را همیشه دارد.

خدایا دوست دارم...