پلاک 8

دلنوشته...

پلاک 8

دلنوشته...

۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۷:۰۸

توضیح دادنی نیست!

گاهی بعضی از اتفاقات را با هیچ ادبیاتی نمیشه توضیح داد مخصوصا اگر اون اتفاق یه واقعه درونی باشه...

کی می تونه بفهمه تو ذهن و دل آدم چی میگذره ..چه برج های خیالی که از احساساتمون نسبت به آدم ها در ذهن ساختیم و دل نگرانی هامون گاهی ترس از ویران شدن همین برج هایی است که بنا کرده ایم...

اما گاهی حتی خیلی خاص تر تو از یه نفر خاص و ویژه چیزی می سازی که از همه دنیا برات عزیز تر میشه حالا اضطراب خراب شدن این خیلی بیشتره..تازه اینجاست که می فهمی چرا موسی برای رسیدن به پیامبری  نعلین رو دراورد و چوبدستی اش را رها کرد..،

مگر نه اینکه چوبدستی او یه جورایی وابستگی او به زندگی  بود.

مگر نه اینکه چوبدستی موسی علیه السلام تنها وسیله امرار معاش زندگیش بود

حالا می فهمی که خدا حتی نمی خواد تو به یه چوبدستی تعلق خاطر داشته باشی چه برسه به به آدم

کلا باید از همه تعلقات رها بشی تا آرام بمانی...



۹۳/۰۸/۰۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی